الهه ی الهام
انجمن ادبی

  

 

« کرم ابریشم عاشق»

 

چرا دروغ بگویم؟! دلم می خواهد مثل عشاق افسانه ای پیش مرگ معشوقم بشوم، اما نمی توانم. مُردن که ترس ندارد. مرگ، سرنوشت حتمی همه ی آفریده های خداست و چه بهتر که پایان زندگی،عاشقانه باشد و اسطوره ای و به یادماندنی! اما مرگ داریم تا مرگ!

راستش من دوست ندارم پیش از تو بمیرم. چون می ترسم که به قول خودت اگر این – آینه ی تمام قد دقّ- فقط یک روز جلوی چشم هایت نباشد و آن وقت نفس راحتی بکشی و به همان راحتی، این مجسمه ی لندهور و خاطرات مزخرفش را برای همیشه از یادت ببری. اما قول شرف می دهم که تو، حتّی بعد از مرگت هم در دل و ذهن من زنده می مانی و زندگی می کنی.

وحشت من از این است که تو بال و پر باز کنی و از این پیله ی که به دور خودمان تنیده ایم، پرواز کنی و در زیر گنبد فیروزه ای، هر لحظه بر گلی رنگین و خوشبو بنشینی و عاقبت در صندوقچه ی شیشه ای مجموعه داری به صلیب کشیده شوی، آن هم فقط به جرم قشنگی!

دوست ندارم که وادارت کنم که در پیله ی تنگ و تاریکمان بمانی. تو شایسته ی بهترین هایی چون خودت بهترینی. به زودی مسیر زندگی مان از هم جدا می شود.چون نه تو می خواهی و نه من می توانم جلوی پریدنت را بگیرم.بارها و بارها آرزوی بلندپروازی  و برق جلوه گری را از چشمان حسرتبارت خوانده ام و می دانم که باورت شده است که طبیعت خدا بدون حضور تو چیزی از زیبایی کم دارد و ترازش جور درنمی آید.

اما باور کن هوای بیرون به من نمی سازد. من اهل هیجان نیستم. نمی توانم برای داشتن تو بجنگم؛ و می ترسم شرمنده ی تو و خجالتزده ی غرورم بشوم. پس ترجیح می دهم که همین کرم زشت و لزج باقی بمانم.

یادت باشد عمری را هم سلولی بوده ایم و به دیدار هم عادت کرده ایم. شاپرک خوشگلم، تو بپر؛ سفرت به خیر و سلامتی! می دانم که برنمی گردی ولی به یادم باش؛ که اگر فراموشم کنی، می میرم، چه حالا، چه صد سال دیگر!

حسن سلمانی- بهمن نود و یک

شنبه 14 بهمن 1391برچسب:شاپرک,کرم ابریشم,سلمانی,الهه ی الهام, :: 14:3 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان